آری باید رستم بود (بلکه بالاتر از رستم که جهاد با نفس جهاد اکبر است) و با دیوان و جادوان جنگید و از هفتخوان درگذشت تا نفس مطمئنه گردد و به خطاب "ارجعی الی ربک راضیة مرضیه" مشرف شود
\r
آیا مقصود از داستان هفتخوان رستم، همین صورت ظاهر داستان است یا شرح حال ما است؟ تفسیر انفسی شیرین حضرت علامه حسن زاده آملی در این باره را میخوانیم، خداوند توفیق فهم و عمل را عنایت بفرماید:
\r \r
\r \r
هفتخوان، هفت عقبه و منزل بوده است که وقتی کیکاوس در مازندران به بند افتاده بود رستم برای نجات او به مازندران میرفت در اثنای راه چند جا دیوان و جادُوان کشت و به هفت روز به مازندران رفت و کیکاوس را نجات داد و به سبب آنکه از هر منزلی که میگذشت به شکرانة آن ضیافتی میکرد آن را هفتخوان گفتهاند.
\r \r
خوان اوّل: در راه جایی آسایید و به خواب رفت، شرزه شیری آهنگ وی کرد و رخش شیر را هلاک کرد، چون رستم بیدار شد، دید که به همّت رخش از شرّ شیر رهایی یافت و همی خداوند جهان را شکر کرد.
\r خوان دوم: پس از آن به راه افتاد و به بیابانی بیآب رسید و گرمایی سخت بود که نزدیک بود تهمتن و رخش از تشنگی هلاک شوند، آنقدر به درگاه خداوند تضرّع و زاری کرد تا از رحمت خداوند میشی صحرایی پیدا شد و رستم در پی او رفت که به راهنمایی آن میش به چشمه آبی رسید و جان به سلامت بدر برد و خدا را شکر کرد.
\r خوان سوم: چون از آن چشمه سیراب شد و رخش را آب و شستشو داد عزم شکار کرد، گوری بیفکند و از گرسنگی هم نجات یافت و خواب آمد در کنار چشمه بخفت، اژدهایی دژم که از دُم تا به دَم هشتاد گز بود و از هراس وی هیچ جانوری در آن بیابان نیارست پا گذارد پدیدار شد، رخش سم بر زمین کوفت و رستم بیدار شد و با اژدها در نبرد افتاد و رخش هم کمک کرد تا عاقبت سر از تن اژدها جدا ساخت و خدا را شکر کرد.
\r خوان چهارم: پس از آن بر رخش سوار شد و به راه افتاد تا به چشمهای و سبزهزاری رسید در کنار چشمه خوراکیها و اسباب عیش فراهم دید از خوراکیها بخورد و رود در دست بگرفت و بنواخت، زنی جادو همینکه آواز سرود شنید حاضر شد که رخ خود را بسان بهار آراسته بود، رستم به ستایش خداوند لب گشود. آن زن همین که نام خدا را شنود رنگ وی برگشت و سیاه شد و رو برگردانید. رستم در حال کمند بینداخت و جادو را به بند آورد و گفت تو کیستی که آنچنان بودی و اینک نام خدا را شنیدهای این چنین سیاه گشتهای باید آنچنان که هستی خویش را به من بنمایی، رستم دید آن زن جادو به شکل گنده پیری بدر آمد، فیالحال خنجر کشید و آن جادو را دو نیم کرد و از آسیب وی ایمن بماند و خدا را شکر کرد.
\r خوان پنجم: پس از آن رستم به راه افتاد تا به دشتی خرّم رسید و رخش را به چرا رها کرد و خود بیاسایید، دشتبان آمد و دید رخش در سبزهزار است و رستم در خواب، با خشم هر چه بیشتر بسوی رستم آمد و چوبدستی که در دست داشت بر پای رستم زد و با او پرخاش کرد که چرا اسب را در دشت و سبزهزار رها کردی؟ رستم چیزی نگفت ولی برخاست و دو گوش دشتبان را بگرفت و هر دو را از بیخ برکند و به دست دشتبان داد و باز دوباره بخفت. بیچاره دشتبان با دو گوش کنده و خون از دو جانب سر روان شکایت به اولاد برد، اولاد دیوی سهمگین بود که در آن مرز و بوم بزرگ همه بود، اولاد چون آن بدید با سپاه خود بسوی رستم آمد و پس از نبرد لشکر اولاد شکست خورد و رو به گریز نهاد و اولاد نیز گزیری جز گریز ندید رستم به دنبالش رخش دوانید تا کمند بینداخت و اولاد را در کمند گرفت و او را از اسب به زمین افکند و بدو گفت اگر خواهی خون تو را نریزم و تو را در این سرزمین شاه کنم باید بنمایی که دیو سپید، کاوس شاه را کجا در بند کرده است؟ اولاد بپذیرفت و با رستم به راه افتاد.
\r خوان ششم: در اثنای راه ارژنگ دیو- که وی و پولاد از پهلوانان و پیروان دیو سپید بودند، و ارژنگ دیو از دیگر دیوان دلیرتر و سالارشان بود- در فرا راه رستم با وی به نبرد برخاست، و سرانجام در دست رستم به خواری کشته شده است، و دیگر دیوان چون سالارشان را چنان دیدند رو به فرار نهادند.
\r خوان هفتم: رستم با اولاد چون به شهری که کاوس شاه گرفتار بود وارد شدند، رخش رستم شیههای چون رعد برآورد، کاوس چون شیهة رخش بشنید دریافت که رستم به شهر وارد شد بسیار خوشحال گردید و به یارانش گفت اندوه و گرفتاری ما بسر آمد، رستم در نزد وی آمد و همه سر فراز و سربلند شدند، کاوس شاه به رستم گفت باید کاری شود که دیوان نفهمند وگرنه انجمن کنند و رنجهای تو بی بر شود اکنون دیو سپید که بزرگ دیوان است در فلان غار است و بیخبر است باید کار او را بسازی. پس رستم بسوی آن غار رهسپار شد غاری چون دوزخ بدید در آن وارد شد و با دیو سپید بسیار بجنگید و عاقبت بر وی چیره شد و وی را بر زمین زد و جگرش را از نهادش بدر آورد و دیوان دیگر همینکه این واقعه را بدیدند رو به هزیمت گذاشتند. رستم جای پاکی طلب کرد و سر و رو بشست و به درگاه خداوند نیایش و ستایش کرد و سپس بسوی کاوس شاه آمد و کاوس وی را آفرین گفت.
\r \r
\r \r
آیا مقصود از داستان هفتخوان همین صورت ظاهر است یا شرح حال ما است که تا آفرین بشنویم باید با جادوها و دیوهای رهزن نبرد کنیم که جهاد نفس است. دیدی که در خوان سوم اژدها را کشت بدانکه به قول عارف رومی:
\r \r
نفس اژدرهاست او کی مرده است از غم بی آلتی افسرده است
\r \r
و دیدی که در خوان چهارم همین که زن جادو نام خدا را شنید روی او سیاه شد با اینکه در آغاز برای فریفتن با رخساری آراسته هویدا شد. دیدی که چگونه نام خدا را شنید رو برگردانید. در تفسیر سورة مبارکة "قل اعوذ برب الناس" به عرض رساندم که خنّاس صفت دیو وسواس است که تا یاد خداوند متعال در بیتالمعمور قلب ذاکر نزول اجلال فرمود و نام شریفش به زبان آمد دیو وسواس بازپس شود و خود را کنار میکشد و رو برمیگرداند وگرنه چون ابن عرس (=راسو) و مار که مضمون روایات است قلب را به دهن میکشد اعاذنا الله تعالى منه. پس هیچگاه دیو وسواس بر دل مراقب و حاضر دست نمییابد. خداوند متعال توفیق مراقبت که کشیک نفس کشیدن است مرحمت بفرماید.
\r آری باید رستم بود (بلکه بالاتر از رستم که جهاد با نفس جهاد اکبر است) و با دیوان و جادوان جنگید و از هفتخوان درگذشت تا نفس مطمئنه گردد و به خطاب "ارجعی الی ربک راضیة مرضیه" مشرف شود و به قول عارف معروف جناب مجدود بن آدم سنایی –علیه الرحمه- :
\r \r
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
\r \r
که دارالملک ایمان را مجرّد بیند از غوغا
\r \r
عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی
\r \r
که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا
\r \r
منبع: نامه ها بر نامه ها، صفحه 110، حضرت علامه حسن زاده آملی
\r \r
\r